حتی در اندک نقشهای کمدیای که بازی کرده هم کاملا نقش را فهمیده و اجرا کرده است. محمود پاکنیت اغلب مکمل خوبی بوده است. هیچوقت ستاره اول فیلمی نبوده که بخواهد تماشاگر را به سالن یا پای تلویزیون بکشد، اما همین که مکملها را هم اگر بد اجرا کنی توان کل کار گرفته میشود.
اتفاقا درآوردن مکمل بسیار سختتر از حتی نقشهای اصلی است. و در آخر و قبل از رسیدن به فیلمهای مهم محمود پاکنیت، یک حسرت از اینکه او مهمترین نقشهایش را در تلویزیون بازی کرده است و سهم پرده سینما از حضورش کمتر اثر قابل اعتنایی بوده است.این از خوشبختی تلویزیون است که میتواند ادعا کند بازیگری در قواره محمود پاکنیت با کارهایش در این رسانه به میان مردم رفته است.
یکی از دیالوگهای دلنشین حسام بیک در روزی روزگاری این بود که وقتی دارودستهاش از مراد بیک پیشش تعریف می کردند و مثلا میگفتند: «مراد بیک گفت حسام بیک باید در دره خودش راهزنی کند.» به سرعت میگفت: «بیکش هم گفت؟» یعنی انگار بدون گفتن پسوند بیک پشت حسام آن حس اقتداری که باید به شنونده از گفتن نام و عنوان او منتقل شود ناقص می ماند. حسام بیک قطب شر روزی روزگاری در لحظات زیادی از بازی بی آنکه حضور داشته باشد چنان ذهن تماشاگر را به خود مشغول میکرد که انگار حضور فعال دارد. ای اتفاق قطعا زمانی می افتد که یک بازیگر به درستی در جای خود قرار گرفته باشد و تحلیلش از نقش درست باشد. حسام بیک تمام شیرینی روزی روزگاری بود. دیالوگهایش دهان به دهان میچرخید و نقش دیگری از آن سریال غیر از او و مرادبیک(خسرو شکیبایی) و البته محمد فیلی در خاطر نمانده، یا کمتر در خاطر مانده است. تکیه کلامهای او زیاد است در این کار؛ سی چه التماس میکنی؟، التماس نکن، و گوشتو میبرم میذارم کف دستت. اینها با لهجه شیرین شیرازی و از زبان محمود پاکنیت قطعا خاطرهای رنگی را ته ذهن بینندهای که سالهاست روزی روزگاری را ندیده به جا گذاشته است.
یک کمدی خارج از قاعده برای بازیگری که تا پیش از آن فقط نقشهای جدی را بازی کرده بود. آن هم در کنار بازیگرانی که آنها هم سهم چندانی از نقشهای کمدی نداشتند. پرویز پرستویی، سیمین معتمدآریا و افسانه بایگان در کنار محمود پاکنیت ترکیبی دلنشین را ایجاد کردند تا یک کمدی پرطرفدار ساخته شود. پاکنیت در مرد عوضی تیپی را درآورد که احتمالا اگر او بازیاش نمیکرد شیرینیاش کمتر از این چیزی میشد که در حال حاضر هست. نقش رقیب مدیرعامل یک کارخانه پودر لباسشویی که میخواهد صندلی مدیرعاملی را هر طوری که شده غصب کند. پاکنیت کمتر نقش طنز بازی کرده است. اما این یکی شیرینیاش به منفی بودنش میارزید.
زمانی که روی آنتن رفت خیلی گرفت. همه دنبال این بودند که ارباب با خانوم کوچیک چطور تا میکند و هر هفته پای تلویزیون مینشستند برای سردرآوردن از قصه او و ارباب. اربابی که اتفاقا در عین داشتن قدرت خیلی هم ارباب بدی نیست. یعنی اصلا بد نیست. روی خوب ماجرا را اتفاقا او در دست دارد. به اصرار زن اولش برای بچهدار شدن دختر رعیت را میگیرد که بچه برایش بیاورد. در کمال تواضع و مطلومیت محمود پاکنیت کاملا باورپذیر این نقش را درآورده است. ارباب پس از باران یکی از مثبتترین اربابهای سریالها و فیلمهای سینمایی ایران است.
کارآگاه مبرز را شاید یکی از خاص ترین کارآگاههای سریالهای تلویزیونی باشد. کارآگاهی که تا قسمتهای پایانی اثری از موثر بودن نقشش در کار نمیشد دید. اما در همان چند قسمت آخر به چنان غول منفیای تبدیل شد که دیگر نمیشد نادیدهاش گرفت. حسن فتحی در شب دهم این را خوب فهمیده بود که اگر نقش منفیات درست طراحی شده باشد فیلمت نجات پیدا میکند. از دل همین تئوری بود که کارآگاه مبرز درآمد. کارآگاه اداره تامینات که پیدا کردن قاتل زنجیره ای را با انگیزههای شخصی ممزوج میکند و نتیجه آخر کار مرهون اکتیو بودن او در فضای چند قسمت آخر است. روی سن تعزیه شم واقعی در سوی اداره تامینات رخ می نماید نه در قالب یاور (پرویز فلاحیپور). یکی از محکمترین نقشهای کارنامه محمد پاکنیت با هر متری همین نقش شب دهم است.
پیرمردی نابینا نشسته در بیابانی بی آب و علف و در انتظار پسرش روز را شب می کند. در واقع شب را به شب دیگری میرساند. یعقوب پیامبر را میتوان نقشی در خور قامت محمد پاکنیت دانست. اصولا بازی در سریال تاریخی اینچنینی که ربط چندانی به فضای تاریخ ایران زمین ندارد دشواریهایی دارد که شاید بازیگران کمی پذیرای این سختی هستند. اما حرفهایگری و دور از حاشیه بودن پاک نیت در کار کردن با فرج سلحشور خودش را نشان داد. شاید بازیگر دیگری بود برای حرفهایی که سلحشور درباره بازیگران زده بود خیلی تمایلی به کار کردن با او نداشت، اما پاک نیت کلکسیون نقشهایش را با یوسف پیامبر و در کنار بازیگران حرفهای دیگر کامل کرد و یک نقش تاریخی را به حافظه سریال سازی تلویزیون ایران اضافه کرد.
محمود پاکنیت برای رنگآمیزی نقشها بهترین انتخاب است. یکی از نقشهایی که شاید تاثیر زیادی روی نتیجه کار نداشت اما قطعا تکنیک بازیگر در درآوردن حس نقش کاملا باید با دیگر بازیگران هماهنگ میشد نقشی بود که پاکنیت در سریال «شهرزاد» بازی کرد. پدری فرمانبر از بزرگ خاندان؛ بزرگ آقا. دستبوس بزرگآقاست و گوش به فرمان. میکشد چون بزرگآقا میگوید. دخترش را به برادرزاده بزرگآقا میدهد چون نمیتواند حرف بزرگآقا را زمین بیاندازد. نوع بازی پاکنیت در این کار ساده اما با پیچیدگیهای خاص خود است. پدر شهرزاد قطعا حضورش در کار به جنبههای دیگر شخصیتها کمک میکرد. اگر نقشش ادامه مییافت شاید الان به یکی از نقاط اتکای سریال تبدیل میشد که البته حسن فتحی ترجیح داد او را از کار خارج کند.
در کارنامه محمود پاک نیت بازیهای دیگری هم هست که همگی به لحاظ استاندارد بازیگری چیزی کم از نقشهایی که دربالا ذکر شد ندارد، اما شرافت و نجابت او در همه این سالها شاید باعث شده کمتر دور حاشیه بگردد و خود را آلوده بازیهای پشت صحنه سینما و تلویزیون کند. او مثل شن کف رودخانه، هست و اتفاقا به زلالی رود کمک می کند تا بخواهد با حرکت بیجا بستر رود را گل آلود کند.